سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

با سلام به همه دوستان و هواداران و طرفداران و باقران و بی قران و خلاصه همه دیگه انقدر قر نیایین تا من قرم را بیام

خوب الان چند وقته دارم میرم سر کار کلا خاطراتم قاطی شده رفتم تو آرشیو و یکی واسه تون کشیدم بیرون تا شما مشغول بشین منم خاطرات قدیم را با جدید تو مغزم یه سامونی بدم آخه قراره واسه مغزم ایزو نه هزار و دو ورژن دو هزار و هشت بگیرم ، چون مال همین سیستم های اداریو بایگانی خاطرات تو مغزه باید خیلی دقت کنم ؟؟ آهان فکر کنم مال اثرات کاره شما به دل نگیرین

چند هفته پیش یکی از دوستهای آموزشیم که خیلی با هم رفیق بودیم یهو گذاشت رفت مالزی ؟؟ حتما میگین دور کلاش قرمزی ؟؟

ولی گفتم من همه خاطراتی که نوشتم مال جکیگور بوده ولی یکی از بهترین رفیقام مال دوران آموزشی بوده پس گفتم یه چندتایی هم از آموزشی تعریف کنم ، البته صد در صد دارم بهونه میارم و شما هم شک نکنین

خوب بسه دیگه جفنگ گفتنم حدی داره جون خطر

یادش به شر و خیر فرقی نداره ، رفته بودیم سر کلاس بهمون آموزش تیراندازی و نشونه گیری میدادن که بعدش قرار شد بریم اسلحه تحویل بگیریم و بدون تیراندازی فقط هر کسی از تو مگسک نگاه کنه و بار اول یه نقطه را تو کاغذ انتخاب کنه تا نفر مقابلش با خودکار روی کاغذ علامت بزنه تا معلوم بشه کی بهتر میتونه قلق گیری کنه یعنی هر کی سه تا نقطه ای که علامت میزنه نزدیکتز به هم بود و مثلثی که با اون سه نقطه میشه کشید کوچیکتر بود قلق گیریش بهتره و تیراندازیش هم بهتره ، من شدم با یکی از بچه ها که  بعدا با هم افتادیم زاهدان اول من قلق گیری کردم که خدا بده برکت سه ضلع از چهار ضلع مستطیل انتخاب شد عجب تیرانداز تکی؟؟ بعدشم شد نوبت رفیقم که خیلی دقت میکرد هی چپ و راست و بالا و پایین گفت که من خسته شدم و اصلا به صفحه نگاه نکردم که ببینم خودکار مینویسه یا نه !!

بعد که کارش تموم شد دیدم باطل خیال زهی است و هیچ نقطه ای نیست واسه همین با طول و عرض پوزش خواستم که یه بار دیگه ایبکار را بکنه که اون هم پذیرفت و دوباره انجام داد ولی انگار خودکاره قرش گرفته بود بازم علامت نزده بود واسه همین این بار دیگه صداش را در نیاوردم و سه تا نقطه به فاصله ی نیم میلیمتر از هم کشیدم که خودمم کیف کردم و بعد که نوبت نره دادن شد بنده خدا اول شد و کلی استاد ازش تعریف کرد واونم کلی خودشا تحویل گرفت و هی می گفت تازه عینکم را نذاشته بودم و گرنه حتما بهتر هم میزدم ؟؟؟؟ منم پیش خودم میگفتم : آره جون خودت اگه من نبودمکه معلوم نبود این مثلث تو الان ضلعهاش تو خونه ی کدوم همساده بود؟ ولی هیچی نگفتم اونم تا تونست کلاس گذاشت و شروع کرد به توضیح اینکه تمرکز و آرامش خیلی تو تیراندازی تاثیر داره و منم پی بردم که ما انسانها چقدر قر میاییم ، البته اون بنده خدا بعدا تو یه ایست بازرسی اشتباه به جای لاستیک ماشین لاستیک خود طرف را پنچر کرد ، البته به من چه ؟؟ مگه من گفتم تیراندازی کنه ؟؟

ادامه دارد....


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/23ساعت 9:39 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak