سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

سلام

بعد از دکتر علی شریعتی و رضا صادقی که از دنیا پیاده شدند منم می خوام پیاده شم ، اما دلیل من مث اونها نیست ؟؟؟؟؟؟ هان دلیلمو بگم؟؟؟؟

خوب این روزها به این نتیجه رسیدم که وقتی به دنیا میاییم میشیم همه چیز کسایی که به دنیا آوردنمون اونها خیلی خوشحالند از اینکه خدا بهشون فرزندی اعطا کرده اما این لذت برای اونهاست ولی رسیدن به این لذت بهای خیلی سنگینی داره ، نمی دونم تونستم خوب منظورمو برسونم یا نه؟؟؟ نه؟؟؟

خوب ببینین ما الان همه کس والدینمونیم و همچنین اونها همه کس و همه چیز ماند و میرسه یه روزی که ماها هم بچه دار میشیم و صاحب کسی میشیم که همه کس ماست و شایدم ما هم همه کس اون ، اما هر چی به اون روز نزدیکتر میشیم شاهد پژمرده شدن کسانی میشیم که عزیزترین کسامونند واین یعنی خیلی بددرسته که میگند خدا هیچوقت زمین را بدون گل نمذاره و بعد از پژمرده شدن هر گلی یه گل دیگه رشد میکنه ولی من به این گلهایی که الان دارم خیلی وابسته م ، اگه یه روز خدایی ناکرده پژمرده بشند من کارم تمومه پس دوست دارم همین الان پیاده شم که نباشم و نبینم پژمرده شدن گلهامو ............ ، خداجون به بزرگیت قسمت میدم ، حالا که نتوستم عصای دستشون بشم ، حالا که نمی تونم مانع پیر شدن دستایی بشم که همیشه فکر می کردم و می کنم قوی ترین دستهای دنیان پس کاری کن من قبل از پژمرده شدن گلهام برم ، قول میدم جبران کنم .

یادش بخیر وقتی بچه بودم آدمها غم داشتند ولی خیلی کم بود اما امروز این غمه که همه آدمها را داره دیگه پسر و دختر هیچ کدومشون نمی تونند عصا بشند ، تازه بعضیهاشونم چماق می شند تو سرشون ، پس دنیا وایسا خودت خجالت بکش از این رسم بی معرفیت و بذار پیاده شم

فعلا


نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 9:24 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

با سلام

خوب مث اینکه این دل من خیلی گرفته که هر قدری هم بنویسم درست بشو نیست

می گند اگه از کسی ناراحتی ببخشش و به خدا واگذارش کن اینطوری با بخشش اون لااقل خودمون دیگه عذاب نمی کشیم و منتظر می مونیم تا اون یارو یه روزی به عذاب بیفته ، به طرف میگیم چرا اینطوری هستی؟؟؟

میگه ما ادعا نمی کنیم ولی هستند از ما بدتر که با اطرافیانشون و یا کارمنداشون بدتر هم انجام میدند ، بعد یاد حی علی خیر العمل افتادم که اینروزها شده حی علی شرالعمل که بدجور هم داره اینروزها بهش عمل میشه

کاشکی میشد چشم بصیرت داشتم؟؟؟؟ اما نه میترسم حتی با دیدن خود واقعی مم گریه م بگیره ، بذار تو جهل خودم بمونم

پس چه میشه کرد کاشکی برسه روزی که کسی برای کسی فیلم بازی نکنه ، به قولی یارو گفتنی یا آنچنان نمایی که هستی و یا آنچنان باش که می نمایی

کاشکی همه مون می فهمیدیم این زندگی که انقده داریم دست و پا میزنیم که توش برا خودمون قصر بسازیم توش چه بدویم و چه سینه خیز بریم تهش میرسیم به دره و میمیریم پس اگه بدویم زودتر میرسیم ، کاشکی میشد همه دست به دست هم بدیم و آروم آروم بریم جلو اینطوری شاید میشد واسه دره هم یه برنامه ای پیاده کرد؟؟؟؟

ای بابا خدا جون ؟؟؟ از من ناراحت نشو دیگه ، اینهمه تو منو امتحان کردی منم جسارتا خواستم یه بار امتحانت کنم ، البته تو که همیشه سربلندی و این منم که ذغالم

یا حق


نوشته شده در شنبه 90/10/10ساعت 7:56 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

هی لوله گاز؟؟؟

ای بابا سلام

میگم قبلا خونده بودم که اگه یه نفر امروزش مث دیروزش باشه میره جهندم ؛ بعد همیشه میگفتم خوب بیچاره ها میرند جهندم ، بعد الان که بیست و شش ساله که عمر کردم میبینم الان من چهل ساله روز و شب و همه چیم شبیه همه ، البته نه اینکه چهل سالمه ها؟؟؟ نخیر یه پنج سال از قبل و یه پین شیش سالم مطمئینا تا میام از این چاله در بیام و بیفتم تو یه چاه جدید اون وقت یه چهل سالم اونجا همینطوری دست و پا بزنم و بعدشم شاید دیگه اگه خدا بخواد بریم پی کارمون تو جهندم ؛ راسی کسی میدونه اونجا هم کارفرما حق کارگرشو میخوره؟؟؟ اونجا هم کارفرما حق داره مث ارباب به نیروش نگاه کنه ؟؟؟ اونجا هم رفیقها نامردند؟؟؟ اونجا هم دل میشکونند؟؟؟ اونجا هم تهمت زدن آسونه ؟؟؟ غیبت چی میشه انجام داد؟؟؟ دزدی چطور؟؟؟؟

اگه نمیشه که خوب پس یعنی جهنم چه شکلی اگه از اینی که الان من توش هستم بدتره که خیلی بد میشه و اگه اینطوری نیست که من داوطلبانه میرم جهندم ، خدا جون فکر نکنم جهنمی که ما آدمها ساختیم دست کمی از جهنم تو داشته باشه ، خیلی بزرگی خدا جون چه موجودی ساختی ، طرف ادعاش میشه که مومنه و جاش تو بهشته اون وقت حق نیروش را می خوره مث ماست و بعدم میگه ما یه سفره ای پهن کردیم تا چند نفر ازش غذا بخورند و یه ثوابی به ما برسه ، به قول یارو گفتنی اگه شما تصمیم داشته باشین یه خر را به راه بیارین شاید بتونین یه روزی این کارو بکنین ولی کسی که خودش را زده به خری عمرا بتونین توش تغییر انجام بدین ، البته میگن کسی که خوابه را میشه بیدارش کرد ولی کسی را که خودش را به خواب زده را نمی شه بیدارش کرد ، جهنم جان کجایی ؟؟؟ بیا خودت را نگاه کن بببین خوشت میاد ؟؟؟


نوشته شده در دوشنبه 90/9/28ساعت 3:25 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

خوب بازم سلام

همونطور که شاهد بودین همین یکی دو روز پیش در درون من خسته دل را براتون رو کردم و همه فهمیدین در درون من خسته دل چه میگذره ، ولی آیا در بیرون من خسته دل نیز مث در درونمه؟؟؟

نمی دونم چرا بیرون من خسته دل خیلی تابلوه ، یعنی هرکی منو میبینه سریع پی به سابقه ی لوتی گریم میبره و سریع رو پیشونیم اون چیزی را که نباید می خونه و سریع هم سوار میشه؟؟؟ آهان داشتم میگفتم ، البته ناگفته نماند امثال من تو شهر زیاد هست ، کافیه به دقت به خودتون تو آیینه نگاه کنین تا بفهمین که چقدر تعطیلین ، ساده هم نه بلکه تعطیل ، به قول یارو گفتنی اگه بگند طرف خ . ر اصلا اشکالی نداره ولی اگه خ . ر پالون شده باشیم خیلی بده که متاسفانه مال من چرمم هست که دیگه ؟؟؟

 آهان یاد حسنی اقتادم که میگفت الاغ خوب و نازنین سر در هوا سم در زمین ... یه کمی به من سواری میدی؟؟؟

ولی اینبار الاعه میگه بله که میدم

شایدم حسنی نگفته سوار میشه ؟؟؟ آره نگفته سوار میشه و ما بهش سواری میدیم؟؟؟ نمی دونم شایدم قصه روبه و کلاغ برای روبه و ااغ نیز صادقه که :

روبه میاد و خره را میبینه و میگه : به به چه خری چه سری چه دمی عجب پایی ، یه کمی به من سواری میدی؟؟؟ الاغ آمد عر عری کند تا ابهت خود نمایان کند ناگه چشمانش را بست و روبه سوار شد!!!

خلاصه که منکه کم کمک دارم عادت میکنم به خر بودن و سواری دادن امیدوارم که سوارکارن محترم نیز لذت برده باشند ، امید است که مسل جدید خرهای ای بی اس دار و ایر بک دار نیز برسند تا شاید به ما مجوز تردد ندهند و دیگر کسی سوار ما نشود تا برای خود بتوانیم روبهی شویم به دنبال خر

آهان اینم بگم که یه وقت فکر نکنیم گاو همسایه خره ؟؟؟ نه مرغ همسایه غازه ها ؟؟؟؟ نه ما هم اگه خر خوب گیر بیاریم سوار میشیم شاید بدتر از همین الانی که خودم دارم سواری میدم


نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت 10:1 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

به جون همین وبلاگ ؟؟؟

عه نه ببخشید اولش سلام

داشتم میگفتم ، به جون همین وبلاگم خیلی وقته هی میام چیز مینویسم و کلی هم مینویسم ولی بعد از یه کم جفنگ نوشتن میرم توی چرند نوشتن و بعدش خسته میشم و کل صفحه را میبندم و میرم می خوابم ، همین الان هم مطمئین نیستم که تا آخرش بنویسم

امروز فهمیدم که خودم را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که هیچ کس را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که اصلا من نمی شناسم ، آهان امروز خیلی چیزها فهمیدم ، منجمله اینکه من هیچی نمی فهمم ولی چطور اینو فهمیدم ؟ خودمم نمی فهمم ، امروز فهمیدم این دنیایی که فکر میکردم توش پره از آدمهای بی معرفت من را هم به عنوان یه بی معرفت واقعی تو خودش جا داده ، خلاصه امروز فهمیدم مردی و مردونگی مرده رفته پی کارش ، امروز فهمیدم زندگی کشکه ولی چون من کشکو دوست دارم زندگی خوشمزه ست ولی پس نتیجه می گیریم زندگی بیهوده ست ؟؟؟

آقا من خودمم نمی دونم زندگی چیست؟؟؟ خوبه ؟ بده ؟ باید موند ؟ باید رفت؟

بخدا من که دیگه کارم تموم تمومه ، هی هرروز آرزو میکنم کاش منم یه پروانه بودم که خیلی عمر می کردم یکی دو هفته بود ، نه یه آدمی که یه عمره سر جلسه ی امتحانه ولی هنوز خودش هم نفهمیده امروز امتحان چه درسی؟؟؟ تافصل چند امحتحانه؟؟ وقت امتحان چند ساعته؟؟؟

مدیر را هم که هیچ وقت ندیدم ، معلم هم که معلوم نیست نمره میده ؟؟ نمی ده ؟ یه عده میگند خوب درس داده و یه عده میگند بد درس داده ، خلاصه منکه از همین الان دست چپم را برای گرفتن کارنامه بالا گرفتم که اون نفری که داره کارنامه میده نخواد خجالت بکشه!!!

خلاصه جاتون خالی قراره بعد از امتحان برم توسط ناظم فلک بشم اون قدری که خون بالا بیارم

جالبه که اگه به جای اینکه تو این ربع قرن بشینم درسامو برای این امتحان بخونم و سرگذشت گذشتگان را بخونم ، نشسته بودم به گذشته ی خودم نگاه می کردم میدیدم که خودمم اگه جای اون نفرات بودم نه تنها اون اشتباه را انجام میدادم ، بلکه یه اشتباه تپل هم کنارش انجام میدادم ، تهش را براتون بگم که خودمم نمی دونم چمه ، یعنی اینکه شدم مث یه دانش آموزی که می خواد برگه شو بده ولی ازش نمی گیرند؟؟؟

آقا عجب گیری افتادیم خوب من امتحانم تموم شده و کیکمم خوردم ، اصلا من برای همین کیکش اومدم کنکور دادم حالا هم کیکمو خوردم و می خوام بلند شم برم پی کارم؟؟؟

آقا اصلا ولش کن من خودمم نفهمیدم این سری چی نوشتم؟؟ اصلا نمی شه تو یه جمله وصف کنم این نوع جفنگی که نوشتمو

خلاصه منکه نمی دونم کی این امتحان تموم میشه ولی میدونم که رد شدم و خیالم راحته که جام تو جهنم محفوظه

خوب بسه دیگه حالا شما ها فکر میکنین من یه دایناسوری چیزیم ، نه داداش من همون موجود خوش هیکل باربری هستم که بودم منتهی چند صباحیست در لباس گاو جای گرفتم که شاید شناخته نشوم

آقا اصلا ولش کن بار اولی بود که کلا درد و دل کردم باهاتون امیدوارم که دل شماها مث من درد نکنه که درد و دلتون مث من باشه


نوشته شده در شنبه 90/8/7ساعت 8:58 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

با سلام و علیکم

حالتون کیفک؟؟

خوب بریم سراغ جفنگیات خودمون من دیدم اون جفنگیاتی که تو برسا نوشتم درسته که جاش محفوظه ولی داره خاک می خوره و می باست اینجا هم نوشته بشه

 

خوب می ریم که داشته باشیم عسل ها و مثل های ناب داود خطری:

-میگند سری را که درد نمی کنه باید کند انداخت دور

-میگند حسنی به مکتب نمی رفت جارو به دمش میبست

-میگند از بس که حرف زدم موهام زبون در آورد

-گره ای را که میشه با دندون باز کرد چرا با دست؟؟

-یه دیوونه یه سنگ میندازه تو چاه هزار تا عاقل هزار تا

- یارو دستش به گوشت نمی رسیده باباش پشت بلند گو

- یارو را تو ده راه نمی دادند رفت کدخدا شد

- در دیزی بازه تا سرد نشده گربه را صدا کنید

- یه سوزن به خودت بزن بگو آخ

- چاه مکن بهر کسی اگر کندی عمیق بکن

- چراغی که به خونه رواست خاموش کنین برق مصرف نشه

- فلفل نبین چه ریزه به جاش هندونه درشته

- جوینده یاجنابعالیست  (یا بنده)

- یه دست صدا نداره ولی درد داره

خوب فعلا بسس من میباست فکر کنم تا زیاد هم جفنگ ننویسم ، به امید روزی که دستور زبان داودی رواج پیدا کنه


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/19ساعت 7:52 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

عه عه عه

وبلاگی تو از برج دو تالا آپدیت نگشتی؟؟؟

عه عه عه

من یادم رفت سلام کنم

سلام من به همه دوستان و عزیزان و سرورانی که لطف می کنند و به این وبلاگ سر میزنند و منو شرمنده میکنند ، خوب میریم سراغ یه سری جفنگیات جدید مخصوص سروران خوب، قبلا یه سری شعر و ضرب المثل تو برسا نوشتم که تو عسل ها و مثل های داود خطر میتونین بخونین چون دوست ندارم حوصله ی برو بچ برسا هم سر بره پس یه سری جدید مینویسم که یه وخت ناراحت نشوند

-چند وقته هر چی آدم موفق می بینم یه جورهایی به نظرم منگل میاد بعد یاد  این قضیه ی گلچین روزگار عجب سلیقه ای دارد و افتادم و فهمیدم منگل چین روزگار هم عجب سلیقه ای دارد و هر چی منگله یا به یه جایی رسیده و یا پولدار شده رفته پی کارش( البته این دلیل نمیشه همه ی پولدار ها منگل باشندها؟؟؟ ولی همه منگل ها پولدارند) ، وای به حال من که نه گل شدم و نه منگل

-خوب همیشه دیده بودم افرادی را که میگفتند گرگه تو لباس میش ، خیلی دوست داشتم یه جورهایی منم یه کم از ساده لوحی در بیام و یه جورهایی از دور پیدا نباشه که ساده م ولی در نهایت تونستم بشم یه الاغ تو لباس گاو

-همیشه به این نکته اعتقاد داشته که بعد هر گریه ای خنده هم هست یعنی بعد کشیدن زجر میرسه نوبت خوشبختی ، اما بعد از نظاره تو زندگی مردم دیدم بعد از هر خنده قهقه ای و بعد هر گریه زاری و شیون دیگه هم هست ، یعنی به عبارتی بعد از هر سختی یه بدبختی هم انتظارتو میکشه

-لابد این یه بیت شعرو تو زندگیتون هیچ وقت فراموش نمی کنین که میگه

نابرده رنج گنج میسر نمی شود                     مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

اما من فهمیدم:

نابرده رنج گند سراغت نمی آید                     مزد آن برادر جان گرفت که کار نکرد

-چند وقت پیشا رفتم تو یه روستایی دیدم به به یعنی زکی عجب امکاناتی عجب وضعی ماشالله عجب اشتباهی کردیم شهری شدیما و بعد یاد این شعر کتاب اولمون افتادم که میگفت:

خوشا به حالت ای روستایی

عجب پولایی تو در میاری

ماشینهاییکه تو خواب ندیدم

امروز با چشمام تو روستا دیدم

ماشین بنده پیش ماشینت

مثال یک سوسک توی کابینت

ایکاش منهم بودم دهاتی

میگشتم دنیا به هر جهاتی

خلاصه که من موندم آخرش قراره که من چیکاره بشم بره پی کارش؟؟؟؟

آهان اینم بگم که فکر نکنین من آدمی هستم که موفق نیستم و یه هیچ کدوم از آرزو هام نرسیدم

دقیقا میشه گفت تا چند وقت دیگه به 50% خواسته هام میرسم ، لابد میگین چی؟؟

عرض کنم خدمتتون که بنده همیشه دوست داشتم بازیگر شم و از اونجایی که این کلمه تشکیل شده از بازی و گر ، منم که اگه همینطور پیش بره تا چند وقت دیگه گر  میشم  فقط میمونه بازیش که بشه صد در صد

آخه خلاصه امیدوارم که شما هم به آرزوهاتون برسین

راسی تمومی این جفنگیات مربوط به کتاب جفنگیات داوده که ایشالله یه روزی چاپ میشه ، پس هر گون کپی برداری با ذکر منبع؟؟؟ مجاز و وسیله ی ایاب نیز سر پل ذهاب است

بایفظ ؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 10:59 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

یادم میاد بچه بودیم و این نه اون معلممون ؟؟ نمی دونم چرا هی یادم میره سلام کنم؟؟

قبل از هر چیز سلام می دونم به علت تغییر کاربری یه کم تو ذوقتون خورده و یه کم کم سر میزنین به وبلاگ پر بیننده ی داش داودخطرتون اما دارم سعی میکنم یه جورهایی رفع نقص فنی کنم تا دوباره به آمار یک میلیون بازدید در روز و گه دانه دانه برسیم؟؟

آقا ولش کن یادمه تو دبستان میگفتند بگین نه بنویسن ، اونم تو انشا که علم بهتراست یا ثروت که ما هم مث ماست رفتیم نوشتیم یا ثروت به درد نمی خورد و علم بهتر است و این شعر را هم پاش نوشتیم که زگهواره تا گور دانش بجوی نمی دونم چی چی ؟؟

اما حالا دو باره می خوام انشا بنویسم و بازم با همون شعر زگهواره تا گور شروع میکنم

زگهواره تا گور پدر اون زنگ انشا

 

بخواندم درس و عمرم شد تباه

فقط کرده ام دفتر مشقم را سیاه

بخوردم من فریب آن زنگ انشاء

بخواندم درس و روگارم شد سیاه

بگشتم راهی این شهر و آن شهر

گرفتم مدرکی در چند سال و ماه

نمی شد باورم آن روز که امروز

بفهمم همه کار من بود اشتباه

بدادم پول و جانم را در این ره

که آخر گذارند بر سرم یک کلاه

ای جویای دانش بدان که امروز

عالم ندارد ارزش قد پولی سیاه

نخوان اکنون تو درس تا لب گور

که جایگاه دانش و پول شدست اشتباه

برو دنبال مال و اندوز ثروت

که عالم بیفتد به پایت پر آه

کنون این تجربه باشد برایت

که پولت شود تو را جان پناه

کنون همچو من در شهر فراوان

تو عبرت گیر و نکن اشتباه

اگر طالب پول و ثروت شوی

تمام عمر کنی زندگی در رفاه

و گر طالب علم و دانش شوی

همه عمر تو حسرت است و نگاه

نمی دونم میشه یه بار دیگه برگردم به عقب و اینبار مث مرد بدون ترس از تنبیه معلممون این شعرو براش بخونم و بگم اگه پول نباشه علم چطوری پیشرفت میکنه؟؟ آقا ولش کن اصلا نخواستیم برگردیم به عقب کی حال داره دوباره بره جکیگور؟؟ ایشالله واسه بچه مون مینویسیم بره بخونه یه کتکی هم نایب الزیاره ی ما باشه

فعلا خدانیگهدار


نوشته شده در جمعه 90/2/9ساعت 10:21 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

با سلام و علیکم حال کیفک ؟؟ ماذا احوالک؟؟

آهان ده این منم نه ببخشید این فردینه؟؟ با صدای ایرج ولی نه این منم با صدای ایرج؟؟ شایدم ایرج باشه با صدای من

بابا اصلا دانلودش کنین ببینی کی به کیه؟؟

 

http://davidkhatar.persiangig.com/vi...8%af%d9%87.3GP


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/8ساعت 11:21 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

اینطور که به ما اطلاع داده بودند این شعر حافظ واسه ش درد سر ساز شده و اکنون داودخطر دست به کار شده تا گره از این راز بگشاید؟؟ مگه راز هم گره می خوره؟؟ راس میگند میگه گره ای که با دندون باز میشه چرا با دست؟؟

آهان اینم یه نیمچه شعر از جفنگیات داود که حافظ را به مبارزه طلبیده؟؟ قر نیا؟؟؟؟


اگر آن زیبای اصفانی بدست آرد دل ما را
به پیش پای او چینم همه گلهای دنیا را
اگر قسمت شود روزی برم نزد خود حافظ
بپرسم از خودش شاید بداند این معما را
ازش پرسم چرا وقتی ندارد قافیه شعرش
ببردست کار در شعرش سمرقند و بخارا را
نخور غصه کنون حافظ که داود شاعری کامل
درستش کرده شعرت را که پایان داده دعوا را


نوشته شده در شنبه 90/2/3ساعت 10:22 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak